وقتی قرار است ، مدیریت از جنس جهادی آن باشد و شهرداری خادم یک شهر ، ساعت شاید فقط یک قاب است ، بر تن دیوار یا حلقه ای دور مچ دست و شب ، چیزی است مانند روز با این تفاوت که این به ماه خود می نازد و آن به خورشید خود می بالد
وقتی قرار است « توسعه » تحقق یابد و نه آنکه شعار باشد ، یا خدمت رسانی به مردم ، عینیت یابد و نه آنکه لق لقه زبان گردد ، اراده ها با پولاد همسنگ میشوند و وجدان ها با بیداری همراه ، پاشنه ها کشیده می شوند ، آستین ها بالا می روند و دست ها گره می خورند و می شوند پیچک ، پیچک سبزی که روی دیوار های شهر و برای عمران شهر بالا و بالاتر می روند
وقتی قرار است جامه پوشان خدمت باشی ، خوابت ، خواب خوش همشهریانت می شود و آرامشت ، آسایش آنها ، آنقدر از خود دور و به آنها نزدیک می شوی که وقتی در برابر آینه می ایستی ، نه خودت را که همه شهر را می بینی با دنیا دنیا رضایت و تبسم ، آن وقت خستگی برایت بی معناترین واژه می شود و کار و کار و کار ، دوست داشتنی ترین خواسته ات
وقتی قرار است ….سخن کوتاه اینها فقط تعداد اندکی از خادمان شهر هستند ، خادمانی که از ساعت پنج صبح پاشنه بر کشیده از خانه بیرون آمده و هنوز که ساعت بیست و یک است در حال کار و تلاش هستند ، تلاش برای آبادی شیروان و آسایش شیروانی ،
راستی تا یادمان نرفته بنویسیم ، این نشست با موضوع دفاع از حقوق شهروندی تشکیل شده است و بهبود روش های تکریم ارباب رجوع و خدمت بهتر و جلب رصایت بیشتر